وبلاگموبلاگم، تا این لحظه: 2 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره
⚡⚡🪄🔮Patterhead🔮🪄⚡⚡⚡⚡🪄🔮Patterhead🔮🪄⚡⚡، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

دنیای سایه

الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ ۗ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ☘🌱

روز سوم حضوری

سلام😐🥲🥲 بدبخت تر از منم هست ؟ سر کلاس شیمی سردرد گرفته بودم شونه ام انگار گرفته باشه اصلا وضعی! مرجان و ........ کیف منو تو کمد وسایل قایم کرون قفلشم تو اونیکی کند کردن باز قفل کردن کلیدشو دادن دست فاطمه😐😐😐 فکر کن 🥲🥲🥲 اونم گم کرده بود😐😐💔🙄 حالا من رفتم دفتر دنبال کیفم🙄🤣 میگم اسپری الکل کنار کیفم بوده ، الان اسپری هست کیفه نیست🙄💔 خدا رو شکر ........ یادش رفته در کمد اولی که کلید توشه رو قفل کنه🤣🤣🤣 مرجانم نتونست تحمل کنه خودش لو داد😑 هر هر هر بی مزه خانم😒😒💔 ديگه رفتم کیفرو آوردم ......اومد کلید داد گفت حلال کن 🙄 گفتم اینا این کیفه دستمه🙄💔💔 شورانگیز امروز کمتر اذیت کرد🥲 ...
16 فروردين 1401

ماه رمضان

سلام دوستان خوبید ؟ خوشید ؟ سلامتید ؟ ببخشید من اصلا اینروز ها وقت نمیکنم سرمو بخارونم انگار امسال همه چیز درهمه ! از ۱۴ که حضوری شده کلاس ها ۹۰ دقیقه ای و ساعت استراحت ۱۰ دقیقه😐 معلما که دیگه رد دادن ، دانش آموزان که دیگه هیچی 😑😑😑 اما مشکل اصلی ماه رمضانه ! صبح بعد سحری تا میای بخوابی باید حاضر شی بری 😐 (۵ و خورده ای  اذانه ، سرویس ۶ و ربع میاد 🥲🥲) ما یک شورانگیز تو کلاسمون داریم که از اسمش معلومه جقدر مردم آزاره😐😐😐 به منم میگه پاچه خوار اعظم😑😑(کجام پاچه خواره خدا عالمه) کلا کارش اذیت و آزار ماست😐😐 امروز منم اعصاب نداشتم اومدم زنگ اول گفتم ببین شوری من اعصابم صفره ، کوچکترین سرو صدایی بکنی میب...
15 فروردين 1401

روزهای گاهی سپید و گاهی سیاه برای من پارت ۱۷

جو متعجب و گیج گفت : _چرا ؟ مادر سایه از آنور آشپزخانه داد زد : _هیچی سایه ی ۲۸ ساله با امای ۱۵ ساله لجه🙂 شب شد . موقع شام استفان گفت : _سایه کارمون داره تموم میطه مگه تو مدرک پزشکیتو از دانشگاه نگرفتی ؟ سایه گفت : _ باید ۶ ماه توی بیمارستان کار کنم تا بدن  مادر سایه گفت : + تو که وقتت آزاده ، پس چرا نمیری ؟ سایه به تندی گفت : _ من...من وقتم آزاده ؟ خداوندا ! ببخشید که آلبوم روزهای سپید هنوز تنطیم هاش به لطف بابا اشکال داره ، بعدشم من قول داده بودم که برم تدریس کنم و قبلا هم دستمزدمو به عنوان ۳ ماهه گرفته بودم!  ناگهان قلبش تیر کشید ... چقدر وابسته ی کتی شده بود.... در نوانخانه : دخترک ل...
10 فروردين 1401

معرفی نامه ی شخصیت های داستانم

پدر سایه برای ادامه تحصیل وقتی سایه ۱۰ سال داشته میاد لندن. پدر مادر پدر سایه از قبل تو لندن بودن ! یعنی مدر بزرگ و مادربزرگ پدری سایه  ولی سایه خودش همیشه میره آمریکا همونجا هم ادامه تحصیل داده . جکسون یا همون جک برادر سایه است که از سایه یکسال بزرگتره و خواهر دوقولش مارگارت یا همون مگه ! جو و مایکل هم یک سال از سایه کوچیکتر ترند و اونا هم دو قلو هستند. آدری از سایه ۴ سال و سپیده ۶ سال از سایه کوچیکتره  اما اینجا ۱۵ سالشه و هری هم همینطور (در ادامه توضیح میدم) تو داستان قبلی یه سری از دوست های خانوادنگی سایشون رو توضیح دادم  راجع خونه سایه اون یه همسایه مخترع داره که یکی از اختراعاتش روبروی ویلا ی اونب...
10 فروردين 1401

کجا؟

کجا باید برم ؟ یه دنیا خاطرت  تورو یادم نیاره  کجا باید برم ؟ روزبه بمانی کجا باید برم 
5 فروردين 1401

روزهای گاهی سپید ، گاهی سیاه برای من پارت ۱۶

سایه به پایین رفت و دید که جو خیلی زود با مالی صمیمی شده و حسابی با هم گرم گرفتند... سایه روی یکی از صندلی های میز ناهار هوری منبت کاری شده نشست و خطاب به مالی گفت : _هنوز خونه هامونو تحویل ندادند ؟ مالی گفت : _خونه ما کم کم داره تکميل میشه تابستون کاملا آماده است ولی خونه شما میزان تخریبش مثل اینکه بالا بوده.... مادر سایه گفت : _ما که تا پایان پروژه اینجاییم ، میتونی بری خونه ما.. سايه فوری گفت : _نه ممنون ناگهان مارک پسر وسطی مالی که همسن هری و اما بود آمد درون آشپزخانه ... سایه که دلش کمی کل کل میخواست گفت : +ستون رو رد نکنی پهلوون ! ولی انگار مارک حوصله نداشت ، برای همین بیخیال گفت : +درختا کنار شما هیچن ! و سپس دوباره به ب...
4 فروردين 1401
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دنیای سایه می باشد